راه
The Path
روز 11 فروردین 1395، بعد از گذراندن نیمروز سخت و خسته کننده، به همراه برادرم تصمیم گرفتیم برای تقویت روحیه و بازیابی انرژی، تنها به عکاسی برویم، کار مورد علاقه ام.
On March 31, 2016, after spending a hard and boring workout, along with my brother, we decided to go to photography just for the sake of spirits and energy recovery, my favorite work.
پس از عکس گرفتن از این منظره، قسمتهای دیگر دریاچه را هم گشت و گذار کردم و تعدادی هم عکس گرفتم. دیگر تقریبا نور خورشید طلایی رنگ شده بود. به بالای یکی از تپه های اطراف رفتم و با منظره زیبایی روبرو شدم. آسمانی پر ابر، دشتی زیبا که به روستای غوله علیا منتهی می شد و در پس زمینه این منظره دو ردیف رشته کوه با رنگهای خاص به چشم می خورد. فورا سه پایه را نصب کردم و دوربین را بعد از آماده کردن به روی سه پایه قرار دادم و کادر بندی را که انجام دادم، عکسم را گرفتم. (تصویر بالا)
تقریبا تمام چیزی را که از این سفر عکاسی می خواستم به دست آورده بودم، از عکسهایم بسیار خوشحال بودم. تقریبا خورشید غروب کرده بود و آسمان رو به تاریکی بود. تصمیم گرفتیم که به خانه برگردیم. از دره شتری کمی دور شده بودیم ولی هنوز به جاده اصلی نرسیده بودیم. در نزدیکی روستای دهملا و در کنار یک مزرعه گندم توقف کردیم که کمی آب و چای بنوشیم و دوباره به راهمان ادامه بدهیم. در حال نوشیدن آب بودم که چشمم به مزرعه گندم افتاد. آسمان زیبای ارغوانی رنگ که با ابرهای مینیاتوری تزئین شده بود. دوربین را برداشتم آخرین عکس آن روز را گرفتم. دیگر، از آنروزم کاملا راضی بودم و روحیه ام عالی بود و بالاخره متوانستم به خانه برگردم، چون حالم خوب بود. (عکس پایین)
After taking a picture of this landscape, I also visited other parts of the lake and took some photographs. Was almost golden sunlight. I went to the top of one of the hills around and had a beautiful view. Heavenly clouds, a beautiful plain that leads to the village of Upper Ghuleh, and in the background there are two rows of mountain ranges with special colors. I immediately installed the tripod and put the camera on my tripod after preparing it, and took the picture I took in the box that I did. (Pictured above)
I had earned almost everything that I wanted from this photographic trip, and I was very pleased with my photographs. Almost the sun had set and the sky was dark. We decided to go home. We had been a bit out of the Camel valley, but we had not yet reached the main road. We stopped near the village of Dehmolla and beside a wheat field to drink a little water and tea and continue our journey again. I was drinking water that fell to my wheat field. A beautiful purple sky decorated with miniature clouds. I picked up the camera I took the last photo of that day. The other day, I was quite happy with it, and my spirit was great, and finally I came back home because I was fine. (Picture below)